دیوان شمس/هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام
ظاهر
هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام | دشمنم از مرگ من کور شود والسلام | |||||
آن شکرستان مرا می کشد اندر شکر | ای که چنین مرگ را جان و دل من غلام | |||||
در غلط افکندهست نام و نشان خلق را | عمر شکربسته را مرگ نهادند نام | |||||
از جهت این رسول گفت که الفقر کنز | فقر کند نام گنج تا غلط افتند عام | |||||
وحی در ایشان بود گنج به ویران بود | تا که زر پخته را ره نبرد هیچ خام | |||||
گفتم ای جان ببین زین دلم سست تنگ | گفت که زین پس ز جهل وامکش از پس لگام | |||||
تا که سرانجام تو گردد بر کام تو | توسن خنگ فلک باشد زیر تو رام | |||||
گر تو بدانی که مرگ دارد صد باغ و برگ | هست حیات ابد جوییش از جان مدام | |||||
خامش کن لب ببند بیدهنی خای قند | نیست شو از خود که تا هست شوی زو تمام |