دیوان شمس/هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام
ظاهر
هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام | پیش من نه دیدهاش را کامتحان دیدهام | |||||
چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد | من پس گوش از خجالت تا سحر خاریدهام | |||||
گر چه او عیار و مکار است گرد خویشتن | از میان رخت او من نقدها دزدیدهام | |||||
پای از دزدی کشیدم چونک دست از کار شد | زانک دزدی دزدتر از خویشتن بشنیدهام | |||||
جمله مرغان به پر و بال خود پریدهاند | من ز بال و پر خود بیبال و پر پریدهام | |||||
من به سنگ خود همیشه جام خود بشکستهام | من به چنگ خود همیشه پردهام بدریدهام | |||||
من به ناخنهای خود هم اصل خود برکندهام | من ز ابر چشم خود بر کشت جان باریدهام | |||||
ای سیه دل لاله بر کشتم چرا خندیدهای | نوبهارت وانماید آنچ من کاریدهام | |||||
چون بهارم از بهار شمس تبریزی خدیو | از درونم جمله خنده وز برون زاریدهام |