دیوان شمس/هر دلی را گر سوی گلزار جانان خاستی
ظاهر
هر دلی را گر سوی گلزار جانان خاستی | در دل هر خار غم گلزار جان افزاستی | |||||
گر نه جوشاجوش غیرت کف برون انداختی | نقش بند جان آتش رنگ او با ماستی | |||||
ور نبودی پرده دار برق سوزان ماه را | این زمین خاک همچون آسمان درواستی | |||||
در ره معشوق جان گر پا و پر کار آمدی | ذره ذره در طریقش باپر و باپاستی | |||||
دیده نامحرمان گردیده بودی عشق را | خود طناب خیمههای جمله بر دریاستی | |||||
گر نه خون آمیز بودی آب چشم عاشقان | بر سر هر آب چشمی نقش آن میناستی | |||||
روز و شب گر دیده بودی آتش عشق مرا | گرم رو بودی زمانه دی ز من فرداستی | |||||
خاک باشی خواهد آن معشوق ما ور نی از او | جای هر عاشق ورای گنبد خضراستی | |||||
حسن شمس الدین تبریزی برافکندی نقاب | گر نه اندر پیش او فراش لا لالاستی |