دیوان شمس/هر آن نوی که رسد سوی تو قدید شود
ظاهر
هر آن نوی که رسد سوی تو قدید شود | چو آب پاک که در تن رود پلید شود | |||||
ز شیر دیو مزیدی مزید تو هم از اوست | که بایزید از این شیردان یزید شود | |||||
مرید خواند خداوند دیو وسوسه را | که هر که خورد دم او چو او مرید شود | |||||
چو مشرقست و چو مغرب مثال این دو جهان | بدین قریب شود مرد زان بعید شود | |||||
هر آن دلی که بشورید و قی شدش آن شیر | ز شورش و قی آن شیر بوسعید شود | |||||
هر آنک صدر رها کرد و خاک این در شد | هزار قفل گران را دلش کلید شود | |||||
ترش ترش تو به خسرو مگو که شیرین کو | پدید آید چون خواجه ناپدید شود | |||||
چو غوره رست ز خامی خویش شد شیرین | چو ماه روزه به پایان رسید عید شود | |||||
خموش آینه منمای در ولایت زنگ | نما به قیصر رومش که تا مرید شود |