دیوان شمس/هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم
ظاهر
هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم | در خانه گر می باشدم پیشش نهم با وی خورم | |||||
مستی که شد مهمان من جان منست و آن من | تاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرم | |||||
ای یار من وی خویش من مستی بیاور پیش من | روزی که مستی کم کنم از عمر خویشش نشمرم | |||||
چون وقف کردستم پدر بر بادههای همچو زر | در غیر ساقی ننگرم وز امر ساقی نگذرم | |||||
چند آزمایم خویش را وین جان عقل اندیش را | روزی که مستم کشتیم روزی که عاقل لنگرم | |||||
کو خمر تن کو خمر جان کو آسمان کو ریسمان | تو مست جام ابتری من مست حوض کوثرم | |||||
مستی بیاید قی کند مستی زمین را طی کند | این خوار و زار اندر زمین وان آسمان بر محترم | |||||
گر مستی و روشن روان امشب مخسب ای ساربان | خاموش کن خاموش کن زین باده نوش ای بوالکرم |