دیوان شمس/نی دیده هر دلی را دیدار مینماید
ظاهر
نی دیده هر دلی را دیدار مینماید | نی هر خسیس را شه رخسار مینماید | |||||
الا حقیر ما را الا خسیس ما را | کز خار میرهاند گلزار مینماید | |||||
دود سیاه ما را در نور میکشاند | زهد قدیم ما را خمار مینماید | |||||
هرگز غلام خود را نفروشد و نبخشد | تا چیست اینک او را بازار مینماید | |||||
شیریست پور آدم صندوق عالم اندر | صندوق درشدست او بیمار مینماید | |||||
روزی که او بغرد صندوق را بدرد | کاری نماید اکنون بیکار مینماید | |||||
صدیق با محمد بر هفت آسمانست | هر چند کو به ظاهر در غار مینماید | |||||
یکیست عشق لیکن هر صورتی نماید | وین احولان خس را دوچار مینماید | |||||
جمله گلست این ره گر ظاهرش چو خارست | نور از درخت موسی چون نار مینماید | |||||
آب حیات آمد وین بانگ سیلابست | گفتار نیست لیکن گفتار مینماید | |||||
سوگند خورده بودم کز دل سخن نگویم | دل آینهست و رو را ناچار مینماید | |||||
شمس الحقی که نورش بر آینهست تابان | در جنبش این و آن را دیوار مینماید | |||||
هر طبله که گشایم زان قند بیکرانست | کان را به نوع دیگر عطار مینماید |