دیوان شمس/نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم
ظاهر
نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم | که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم | |||||
به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم | که من تو را نگذارم به لطف بردارم | |||||
رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم | سر تو را به ده انگشت مغفرت خارم | |||||
هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست | اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم | |||||
ببستهست میان لطف من به تیمارت | که دیده برکات وصال و تیمارم | |||||
هزار شربت شافی به مهر می جوشد | از آن شبی که بگفتی به من که بیمارم | |||||
بیا به پیش که تا سرمه نوت بکشم | که چشم روشن باشی به فهم اسرارم | |||||
ز خاص خاص خودم لطف کی دریغ آید | که از کمال کرم دستگیر اغیارم | |||||
تو را که دزد گرفتم سپردمت به عوان | که یافت شد به جوال تو صاع انبارم | |||||
تو خیره در سبب قهر و گفت ممکن نی | هزار لطف در آن بود اگر چه قهارم | |||||
نه ابن یامین زان زخم یافت یوسف خویش | به چشم لطف نظر کن به جمله آثارم | |||||
به خلوتش همه تأویل آن بیان فرمود | که من گزاف کسی را به غم نیازارم | |||||
خموش کردم تا وقت خلوت تو رسد | ولی مبر تو گمان بد ای گرفتارم |