دیوان شمس/نیشکر باید که بندد پیش آن لبها کمر
ظاهر
نیشکر باید که بندد پیش آن لبها کمر | خسروی باید که نوشم زان لب شیرین شکر | |||||
بلک دریاییست عشق و موج رحمت میزند | ابر بفرستد به دوران و به نزدیکان گهر | |||||
صد سلام و بندگی ای جان از این مستان بخوان | جام زرین پیش آر و سیم بر ای سیمبر | |||||
پشت آنی تو که پشتش از غم و محنت شکست | آب آنی که ندارد هیچ آبی بر جگر | |||||
پخته شد نان دلی کز تف عشق تو بسوخت | شد زبردست ابد آن کز تو شد زیر و زبر | |||||
زان سر مستانش رست از خنجر قصاب مرگ | که نبودند اندر این سودا چو ساطوری دوسر | |||||
می بیار ای عشق بهر جان فرزندان خویش | محو کن اندیشهها را زان شراب چون شرر | |||||
دی بدادی آنچ دادی جمع را ای میرداد | بخش امروزینه کو ای هر دمی بخشنده تر | |||||
بس کن و پرده دگر زن تا نگردد کس ملول | می پر از باغی به باغی این چنین کن پرشکر |