دیوان شمس/نک بهاران شد صلا ای لولیان
ظاهر
نک بهاران شد صلا ای لولیان | بانگ نای و سبزه و آب روان | |||||
لولیان از شهر تن بیرون شوید | لولیان را کی پذیرد خان و مان | |||||
دیگران بردند حسرت زین جهان | حسرتی بنهیم در جان جهان | |||||
با جهان بیوفا ما آن کنیم | هرچ او کردهست با آن دیگران | |||||
تا حریف خود ببیند او یکی | امتحان او بیابد امتحان | |||||
نی غلط گفتم جهان چون عاشق است | او به جان جوید جفای نیکوان | |||||
جان عاشق زنده از جور و جفاست | ای مسلمان جان که را دارد زیان | |||||
راه صحرا را فروبست این سخن | کس نجوید راه صحرا را دهان | |||||
تو بگو دارد دهان تنگ یار | با لب بسته گشاد بیکران | |||||
هر که بر وی آن لبان صحرا نشد | او نه صحرا داند و نی آشیان | |||||
هر که بر وی زان قمر نوری نتافت | او چه بیند از زمین و آسمان | |||||
هر کسی را کاین غزل صحرا شود | عیش بیند زان سوی کون و مکان |