دیوان شمس/نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر
ظاهر
نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر | نه که فلاح توام سرور و سالار مگیر | |||||
نه که همسایه آن سایه احسان توام | تو مرا همسفر و مشفق و غمخوار مگیر | |||||
شربت رحمت تو بر همگان گردانست | تو مرا تشنه و مستسقی و بیمار مگیر | |||||
نه که هر سنگ ز خورشید نصیبی دارد | تو مرا منتظر و کشته دیدار مگیر | |||||
نه که لطف تو گنه سوز گنه کارانست | تو مرا تایب و مستغفر غفار مگیر | |||||
نه که هر مرغ به بال و پر تو میپرد | تو مرا صعوه شمر جعفر طیار مگیر | |||||
به دو صد پر نتوان بیمددت پریدن | تو مرا زیر چنین دام گرفتار مگیر | |||||
خفتگان را نه تماشای نهان میبخشی | تو مرا خفته شمر حاضر و بیدار مگیر | |||||
نه که بوی جگر پخته ز من میآید | مدد اشک من و زردی رخسار مگیر | |||||
نه که مجنون ز تو زان سوی خرد باغی یافت | از جنون خوش شد و میگفت خرد زار مگیر | |||||
با جنون تو خوشم تا که فنون را چه کنم | چون تو همخوابه شدی بستر هموار مگیر | |||||
چشم مست تو خرابی دل و عقل همهست | عارض چون قمر و رنگ چو گلنار مگیر | |||||
قامت عرعریت قامت ما دوتا کرد | نادری ذقن و زلف چو زنار مگیر | |||||
این تصاویر همه خود صور عشق بود | عشق بیصورت چون قلزم زخار مگیر | |||||
خرمن خاکم و آن ماه بگردم گردان | تو مرا همتک این گنبد دوار مگیر | |||||
من به کوی تو خوشم خانه من ویران گیر | من به بوی تو خوشم نافه تاتار مگیر | |||||
میکدهست این سر من ساغر می گو بشکن | چون زرست این رخ من زر به خروار مگیر | |||||
چون دلم بتکده شد آزر گو بت متراش | چون سرم معصره شد خانه خمار مگیر | |||||
کفر و اسلام کنون آمد و عشق از ازلست | کافری را که کشد عشق ز کفار مگیر | |||||
بانگ بلبل شنو ای گوش بهل نعره خر | در گلستان نگر ای چشم و پی خار مگیر | |||||
بس کن و طبل مزن گفت برای غیرست | من خود اغیار خودم دامن اغیار مگیر |