دیوان شمس/نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم
ظاهر
نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم | منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم | |||||
اگر چه روغن بادام از بادام می زاید | همیگوید که جان داند که من بیش از شجر باشم | |||||
به ظاهربین همیگوید چو مسجود ملایک شد | که ای ابله روا داری که جسم مختصر باشم | |||||
زمانی بر کف عشقش چو سیمابی همیلرزم | زمانی در بر معدن همه دل همچو زر باشم | |||||
منم پیدا و ناپیدا چو جان و عشق در قالب | گهی اندر میان پنهان گهی شهره کمر باشم | |||||
در آن زلفین آن یارم چه سوداها که من دارم | گهی در حلقه می آیم گهی حلقه شمر باشم | |||||
اگر عالم بقا یابد هزاران قرن و من رفته | میان عاشقان هر شب سمر باشم سمر باشم | |||||
مرا معشوق پنهانی چو خود پنهان همیخواهد | وگر نی رغم شب کوران عیان همچون قمر باشم | |||||
مرا گردون همیگوید که چون مه بر سرت دارم | بگفتم نیک می گویی بپرس از من اگر باشم | |||||
اگر ساحل شود جنت در او ماهی نیارامد | حدیث شهد او گویم پس آنگه در شکر باشم | |||||
به روز وصل اگر ما را از آن دلدار بشناسی | پس آن دلبر دگر باشد من بیدل دگر باشم | |||||
بسوزا این تنم گر من ز هر آتش برافروزم | مبادم آب اگر خود من ز هر سیلاب تر باشم | |||||
در آن محوی که شمس الدین تبریزیم پالاید | ملک را بال می ریزد من آن جا چون بشر باشم |