دیوان شمس/نذر کند یار که امشب تو را
ظاهر
نذر کند یار که امشب تو را | خواب نباشد ز طمع برتر آ | |||||
حفظ دماغ آن مدمغ بود | چونک سهر باید یار مرا | |||||
هست دماغ تو چو زیت چراغ | هست چراغ تن ما بیوفا | |||||
گر دبه پرزیت بود سود نیست | صبح شود گشت چراغت فنا | |||||
دعوت خورشید به از زیت تو | چند چراغ ارزد آن یک صلا | |||||
چشم خوشش را ابدا خواب نیست | مست کند چشم همه خلق را | |||||
جمله بخسپند و تبسم کند | چشم خوشش بر خلل چشمها | |||||
پس لمن الملک برآید به چرخ | کو ملکان خوش زرین قبا | |||||
کو امرا کو وزرا کو مهان | بهر بلادالله حافظ کجا | |||||
اهل علم چون شد و اهل قلم | دیو نیابی تو به دیوان سرا | |||||
خانه و تنشان شده تاریک و تنگ | چونک ببردیم یکی دم ضیا | |||||
گرد که بادش برود چون شود | افتد بر خاک سیه بینوا | |||||
چون بجهند از حجب خواب خویش | بازبمالند سبال جفا | |||||
اه چه فراموش گرند این گروه | دانششان هیچ ندارد بقا | |||||
زود فراموش شود سوز شمع | بر دل پروانه ز جهل و عما | |||||
بازبیاید به پر نیم سوز | بازبسوزد چو دل ناسزا | |||||
نذر تو کن حکم تو کن حاکمی | بر شب و بر روز و سحر ای خدا |