دیوان شمس/نام شتر به ترکی چه بود بگو دوا
ظاهر
نام شتر به ترکی چه بود بگو دوا | نام بچه ش چه باشد او خود پیش دوا | |||||
ما زاده قضا و قضا مادر همهست | چون کودکان دوان شدهایم از پی قضا | |||||
ما شیر از او خوریم و همه در پیش پریم | گر شرق و غرب تازد ور جانب سما | |||||
طبل سفر ز دست قدم در سفر نهیم | در حفظ و در حمایت و در عصمت خدا | |||||
در شهر و در بیابان همراه آن مهیم | ای جان غلام و بنده آن ماه خوش لقا | |||||
آن جاست شهر کان شه ارواح میکشد | آن جاست خان و مان که بگوید خدا بیا | |||||
کوته شود بیابان چون قبله او بود | پیش و سپس چمن بود و سرو دلربا | |||||
کوهی که در ره آید هم پشت خم دهد | کای قاصدان معدن اجلال مرحبا | |||||
همچون حریر نرم شود سنگلاخ راه | چون او بود قلاوز آن راه و پیشوا | |||||
ما سایه وار در پی آن مه دوان شدیم | ای دوستان همدل و همراه الصلا | |||||
دل را رفیق ما کند آن کس که عذر هست | زیرا که دل سبک بود و چست و تیزپا | |||||
دل مصر میرود که به کشتیش وهم نیست | دل مکه میرود که نجوید مهاره را | |||||
از لنگی تنست و ز چالاکی دلست | کز تن نجست حق و ز دل جست آن وفا | |||||
اما کجاست آن تن همرنگ جان شده | آب و گلی شدهست بر ارواح پادشا | |||||
ارواح خیره مانده که این شوره خاک بین | از حد ما گذشت و ملک گشت و مقتدا | |||||
چه جای مقتدا که بدان جا که او رسید | گر پا نهیم پیش بسوزیم در شقا | |||||
این در گمان نبود در او طعن میزدیم | در هیچ آدمی منگر خوار ای کیا | |||||
ما همچو آب در گل و ریحان روان شویم | تا خاکهای تشنه ز ما بر دهد گیا | |||||
بی دست و پاست خاک جگرگرم بهر آب | زین رو دوان دوان رود آن آب جویها | |||||
پستان آب می خلد ایرا که دایه اوست | طفل نبات را طلبد دایه جا به جا | |||||
ما را ز شهر روح چنین جذبها کشید | در صد هزار منزل تا عالم فنا | |||||
باز از جهان روح رسولان همیرسند | پنهان و آشکار بازآ به اقربا | |||||
یاران نو گرفتی و ما را گذاشتی | ما بیتو ناخوشیم اگر تو خوشی ز ما | |||||
ای خواجه این ملالت تو ز آه اقرباست | با هر کی جفت گردی آنت کند جدا | |||||
خاموش کن که همت ایشان پی توست | تأثیر همتست تصاریف ابتلا |