دیوان شمس/مینروم هیچ از این خانه من
ظاهر
مینروم هیچ از این خانه من | در تک این خانه گرفتم وطن | |||||
خانه یار من و دارالقرار | کفر بود نیت بیرون شدن | |||||
سر نهم آن جا که سرم مست شد | گوش نهم سوی تنن تنتنن | |||||
نکته مگو هیچ به راهم مکن | راه من این است تو راهم مزن | |||||
خانه لیلی است و مجنون منم | جان من این جاست برو جان مکن | |||||
هر کی در این خانه درآید ورا | همچو منش باز بماند دهن | |||||
خیز ببند آن در اما چه سود | قارع در گشت دو صد درشکن | |||||
ای خنک آن را که سرش گرم شد | ز آتش روی چو تو شیرین ذقن | |||||
آن رخ چون ماه به برقع مپوش | ای رخ تو حسرت هر مرد و زن | |||||
این در رحمت که گشادی مبند | ای در تو قبله هر ممتحن | |||||
شمع تویی شاهد تو باده تو | هم تو سهیلی و عقیق یمن | |||||
باقی عمر از تو نخواهم برید | حلقه به گوش توام و مرتهن | |||||
مینرمد شیر من از آتشت | مینرمد پیل من از کرگدن | |||||
تو گل و من خار که پیوستهایم | بیگل و بیخار نباشد چمن | |||||
من شب و تو ماه به تو روشنم | جان شبی دل ز شبم برمکن | |||||
شمع تو پروانه جانم بسوخت | سر پی شکرانه نهم بر لگن | |||||
جان من و جان تو هر دو یکی است | گشته یکی جان پنهان در دو تن | |||||
جان من و تو چو یکی آفتاب | روشن از او گشته هزار انجمن | |||||
وقت حضور تو دو تا گشت جان | رسته شد از تفرقه خویشتن | |||||
تن زدم از غیرت و خامش شدم | مطرب عشاق بگو تن مزن | |||||
خطه تبریز و رخ شمس دین | ماهی جان راست چو بحر عدن |