دیوان شمس/میرسد یوسف مصری همه اقرار دهید
ظاهر
میرسد یوسف مصری همه اقرار دهید | میخرامد چو دو صد تنگ شکر بار دهید | |||||
جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید | وز پی صدقه از آن رنگ به گلزار دهید | |||||
جمع رندان و حریفان همه یک رنگ شدیم | گرویها بستانید و به بازار دهید | |||||
تا که از کفر و ز ایمان بنماند اثری | این قدح را ز میشرع به کفار دهید | |||||
اول این سوختگان را به قدح دریابید | و آخرالامر بدان خواجه هشیار دهید | |||||
در کمینست خرد مینگرد از چپ و راست | قدح زفت بدان پیرک طرار دهید | |||||
هر کی جنس است بر این آتش عشاق نهید | هر چه نقدست به سرفتنه اسرار دهید | |||||
کار و بار از سر مستی و خرابی ببرید | خویش را زود به یک بار بدین کار دهید | |||||
آتش عشق و جنون چون بزند بر ناموس | سر و دستار به یک ریشه دستار دهید | |||||
جانها را بگذارید و در آن حلقه روید | جامهها را بفروشید و به خمار دهید | |||||
می فروشیست سیه کار و همه عور شدیم | پیرهن نیست کسی را مگر ایزار دهید | |||||
حاش لله که به تن جامه طمع کرده بود | آن بهانهست دل پاک به دلدار دهید | |||||
طالب جان صفا جامه چرا میخواهد | و آنک بردهست تن و جامه به ایثار دهید | |||||
عنکبوتیست ز شهوت که تو را پرده کشد | جامه و تن زر و سر جمله به یک بار دهید | |||||
تا ببینید پس پرده یکی خورشیدی | شمس تبریز کز او دیده به دیدار دهید |