دیوان شمس/میرسد ای جان باد بهاری
ظاهر
میرسد ای جان باد بهاری | تا سوی گلشن دست برآری | |||||
سبزه و سوسن لاله و سنبل | گفت بروید هر چه بکاری | |||||
غنچه و گلها مغفرت آمد | تا ننماید زشتی خاری | |||||
رفعت آمد سرو سهی را | یافت عزیزی از پس خواری | |||||
روح درآید در همه گلشن | کب نماید روح سپاری | |||||
خوبی گلشن ز آب فزاید | سخت مبارک آمد یاری | |||||
کرد پیامی برگ به میوه | زود بیایی گوش نخاری | |||||
شاه ثمارست آن عنب خوش | زانک درختش داشت نزاری | |||||
در دی شهوت چند بماند | باغ دل ما حبس و حصاری | |||||
راه ز دل جو ماه ز جان جو | خاک چه دارد غیر غباری | |||||
خیز بشو رو لیک به آبی | کرد گل را خوب عذاری | |||||
گفت به ریحان شاخ شکوفه | در ره ما نه هر چه که داری | |||||
بلبل مرغان گفت به بستان | دام شما راییم شکاری | |||||
لابه کند گل رحمت حق را | بر ما دی را برنگماری | |||||
گوید یزدان شیره ز میوه | کی به کف آید تا نفشاری | |||||
غم مخور از دی وز غز و غارت | وز در من بین کارگزاری | |||||
شکر و ستایش ذوق و فزایش | رو ننماید جز که به زاری | |||||
عمر ببخشم بیز شمارت | گر بستانم عمر شماری | |||||
باده ببخشم بیز خمارت | گر بستانم خمر خماری | |||||
چند نگاران دارد دانش | کاغذها را چند نگاری | |||||
از تو سیه شد چهره کاغذ | چونک بخوانی خط نهاری | |||||
دود رها کن نور نگر تو | از مه جانان در شب تاری | |||||
بس کن و بس کن ز اسب فرود آ | تا که کند او شاه سواری |