دیوان شمس/مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر
ظاهر
مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر | گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر | |||||
بنشین نظاره میکن ز خورش کناره میکن | دو هزار خشک لب بین به کنار حوض کوثر | |||||
اگر آتش است روزه تو زلال بین نه کوزه | تری دماغت آرد چو شراب همچو آذر | |||||
چو عجوزه گشت گریان شه روزه گشت خندان | دل نور گشت فربه تن موم گشت لاغر | |||||
رخ عاشقان مزعفر رخ جان و عقل احمر | منگر برون شیشه بنگر درون ساغر | |||||
همه مست و خوش شکفته رمضان ز یاد رفته | به وثاق ساقی خود بزدیم حلقه بر در | |||||
چو بدید مست ما را بگزید دستها را | سر خود چنین چنین کرد و بتافت روز معشر | |||||
ز میانه گفت مستی خوش و شوخ و میپرستی | که کی گوید اینک روزه شکند ز قند و شکر | |||||
شکر از لبان عیسی که بود حیات موتی | که ز ذوق باز ماند دهن نکیر و منکر | |||||
تو اگر خراب و مستی به من آ که از منستی | و اگر خمار یاری سخنی شنو مخمر | |||||
چو خوشی چه خوش نهادی به کدام روز زادی | به کدام دست کردت قلم قضا مصور | |||||
تن تو حجاب عزت پس او هزار جنت | شکران و ماه رویان همه همچو مه مطهر | |||||
هله مطرب شکرلب برسان صدا به کوکب | که ز صید بازآمد شه ما خوش و مظفر | |||||
ز تو هر صباح عیدی ز تو هر شبست قدری | نه چو قدر عامیانه که شبی بود مقدر | |||||
تو بگو سخن که جانی قصصات آسمانی | که کلام تست صافی و حدیث من مکدر |