دیوان شمس/من سر نخورم که سر گرانست
ظاهر
من سر نخورم که سر گرانست | پاچه نخورم که استخوانست | |||||
بریان نخورم که هم زیانست | من نور خورم که قوت جانست | |||||
من سر نخوهم که باکلاهند | من زر نخوهم که بازخواهند | |||||
من خر نخوهم که بند کاهند | من کبک خورم که صید شاهند | |||||
بالا نپرم نه لک لکم من | کس را نگزم که نی سگم من | |||||
لنگی نکنم نه بدتکم من | که عاشق روی ایبکم من | |||||
ترشی نکنم نه سرکهام من | پرنم نشوم نه برکهام من | |||||
سرکش نشوم نه عکهام من | قانع بزیم که مکهام من | |||||
دستار مرا گرو نهادی | یک کوزه مثلثم ندادی | |||||
انصاف بده عوان نژادی | ما را کم نیست هیچ شادی | |||||
سالار دهی و خواجه ده | آن باده که گفتهای به من ده | |||||
ور دفع دهی تو و برون جه | در کس زنان خویشتن نه | |||||
من عشق خورم که خوشگوارست | ذوق دهنست و نشو جانست | |||||
خوردم ز ثرید و پاچه یک چند | از پاچه سر مرا زیانست | |||||
زین پس سر پاچه نیست ما را | ما را و کسی که اهل خوانست |