دیوان شمس/من خفته وشم اما بس آگه و بیدارم
ظاهر
من خفته وشم اما بس آگه و بیدارم | هر چند که بیهوشم در کار تو هشیارم | |||||
با شیره فشارانت اندر چرش عشقم | پای از پی آن کوبم کانگور تو افشارم | |||||
تو پای همیبینی و انگور نمیبینی | بستان قدحی شیره دریاب که عصارم | |||||
اندر چرش جان آ گر پای همیکوبی | تا غوطه خورم یک دم در شیره بسیارم | |||||
زین باده نگردد سر زین شیره نشورد دل | هین چاشنیی بستان زین باده که من دارم | |||||
زین باده که داری تو پیوسته خماری تو | دانم که چه داری تو در روت نمیآرم | |||||
دامی که درافتادی بنگر سوی دام افکن | تا ناظر حق باشی ای مرغ گرفتارم | |||||
دام ار تک چه باشد فردوس کند حقش | ور خار خسک باشد حق سازد گلزارم | |||||
آن دم که به چاه آمد یوسف خبرش آمد | که کار تو می سازد ای خسته بیمارم | |||||
داروی تو می کوبم خرگاه تو می روبم | از ضد ضدش انگیزم من قادر و قهارم | |||||
گویم به حجر حی شو گویم به عدم شیء شو | گویم به چمن دی شو داری عجب اقرارم | |||||
شمس الحق تبریزی تو روشنی روزی | و اندر پی روز تو من چون شب سیارم |