دیوان شمس/من این ایوان نه تو را نمیدانم نمیدانم
ظاهر
من این ایوان نه تو را نمیدانم نمیدانم | من این نقاش جادو را نمیدانم نمیدانم | |||||
مرا گوید مرو هر سو تو استادی بیا این سو | که من آن سوی بیسو را نمیدانم نمیدانم | |||||
همیگیرد گریبانم همیدارد پریشانم | من این خوش خوی بدخو را نمیدانم نمیدانم | |||||
مرا جان طرب پیشهست که بیمطرب نیارامد | من این جان طرب جو را نمیدانم نمیدانم | |||||
یکی شیری همیبینم جهان پیشش گله آهو | که من این شیر و آهو را نمیدانم نمیدانم | |||||
مرا سیلاب بربوده مرا جویای جو کرده | که این سیلاب و این جو را نمیدانم نمیدانم | |||||
چو طفلی گم شدستم من میان کوی و بازاری | که این بازار و این کو را نمیدانم نمیدانم | |||||
مرا گوید یکی مشفق بدت گویند بدگویان | نکوگو را و بدگو را نمیدانم نمیدانم | |||||
زمین چون زن فلک چو شو خورد فرزند چون گربه | من این زن را و این شو را نمیدانم نمیدانم | |||||
مرا آن صورت غیبی به ابرو نکته می گوید | که غمزه چشم و ابرو را نمیدانم نمیدانم | |||||
منم یعقوب و او یوسف که چشمم روشن از بویش | اگر چه اصل این بو را نمیدانم نمیدانم | |||||
جهان گر رو ترش دارد چو مه در روی من خندد | که من جز میر مه رو را نمیدانم نمیدانم | |||||
ز دست و بازوی قدرت به هر دم تیر می پرد | که من آن دست و بازو را نمیدانم نمیدانم | |||||
در آن مطبخ درافتادم که جان و دل کباب آمد | من این گندیده طزغو را نمیدانم نمیدانم | |||||
دکان نانبا دیدم که قرصش قرص ماه آمد | من این نان و ترازو را نمیدانم نمیدانم | |||||
چو مردان صف شکستم من به طفلی بازرستم من | که این لالای لولو را نمیدانم نمیدانم | |||||
تو گویی شش جهت منگر به سوی بیسوی برپر | بیا این سو من آن سو را نمیدانم نمیدانم | |||||
خمش کن چند می گویی چه قیل و قال می جویی | که قیل و قال و قالو را نمیدانم نمیدانم | |||||
به دستم یرلغی آمد از آن قان همه قانان | که من با چو و با تو را نمیدانم نمیدانم | |||||
دوایی دارم آخر من ز جالینوس پنهانی | که من این درد پهلو را نمیدانم نمیدانم | |||||
مرا دردی است و دارویی که جالینوس می گوید | که من این درد و دارو را نمیدانم نمیدانم | |||||
برو ای شب ز پیش من مپیچان زلف و گیسو را | که جز آن جعد و گیسو را نمیدانم نمیدانم | |||||
برو ای روز گلچهره که خورشیدت چه گلگون است | که من جز نور یاهو را نمیدانم نمیدانم | |||||
برو ای باغ با نقلت برو ای شیره با شیرت | که جز آن نقل و طزغو را نمیدانم نمیدانم | |||||
اگر صد منجنیق آید ز برج آسمان بر من | بجز آن برج و بارو را نمیدانم نمیدانم | |||||
چه رومی چهرگان دارم چه ترکان نهان دارم | چه عیب است ار هلاوو را نمیدانم نمیدانم | |||||
هلاوو را بپرس آخر از آن ترکان حیران کن | کز آن حیرت هلا او را نمیدانم نمیدانم | |||||
دلم چون تیر می پرد کمان تن همیغرد | اگر آن دست و بازو را نمیدانم نمیدانم | |||||
رها کن حرف هندو را ببین ترکان معنی را | من آن ترکم که هندو را نمیدانم نمیدانم | |||||
بیا ای شمس تبریزی مکن سنگین دلی با من | که با تو سنگ و لولو را نمیدانم نمیدانم |