دیوان شمس/من آن ماهم که اندر لامکانم
ظاهر
من آن ماهم که اندر لامکانم | مجو بیرون مرا در عین جانم | |||||
تو را هر کس به سوی خویش خواند | تو را من جز به سوی تو نخوانم | |||||
مرا هم تو به هر رنگی که خوانی | اگر رنگین اگر ننگین ندانم | |||||
گهی گویی خلاف و بیوفایی | بلی تا تو چنینی من چنانم | |||||
به پیش کور هیچم من چنانم | به پیش گوش کر من بیزبانم | |||||
گلابه چند ریزی بر سر چشم | فروشو چشم از گل من عیانم | |||||
لباس و لقمهات گلهای رنگین | تو گل خواری نشایی میهمانم | |||||
گل است این گل در او لطفی است بنگر | چو لطف عاریت را واستانم | |||||
من آب آب و باغ باغم ای جان | هزاران ارغوان را ارغوانم | |||||
سخن کشتی و معنی همچو دریا | درآ زوتر که تا کشتی برانم |