دیوان شمس/مطرب چو زخمهها را بر تار میکشانی
ظاهر
مطرب چو زخمهها را بر تار میکشانی | این کاهلان ره را در کار میکشانی | |||||
ای عشق چون درآیی در عالم جدایی | این بازماندگان را تا یار میکشانی | |||||
کوری رهزنان را ایمن کنی جهان را | دزدان شهر دل را بر دار میکشانی | |||||
مکار را ببینی کورش کنی به مکری | چون یار را ببینی در غار میکشانی | |||||
بر تازیان چابک بندی تو زین زرین | پالانیان بد را در بار میکشانی | |||||
سوداییان ما را هر لحظه مینوازی | بازاریان ما را بس زار میکشانی | |||||
عشاق خارکش را گلزار مینمایی | خودکام گل طرب را در خار میکشانی | |||||
آن کو در آتش آید راهش دهی به آبی | و آن کو دود به آبی در نار میکشانی | |||||
موسی خاک رو را ره میدهی به عزت | فرعون بوش جو را در عار میکشانی | |||||
این نعل بازگونه بیچون و بیچگونه | موسی عصاطلب را در مار میکشانی |