دیوان شمس/مشکن دل مرد مشتری را
ظاهر
مشکن دل مرد مشتری را | بگذار ره ستمگری را | |||||
رحم آر مها که در شریعت | قربان نکنند لاغری را | |||||
مخمور توام به دست من ده | آن جام شراب گوهری را | |||||
پندی بده و به صلح آور | آن چشم خمار عبهری را | |||||
فرمای به هندوان جادو | کز حد نبرند ساحری را | |||||
در شش درهای فتاد عاشق | بشکن در حبس شش دری را | |||||
یک لحظه معزمانه پیش آ | جمع آور حلقه پری را | |||||
سر می نهد این خمار از بن | هر لحظه شراب آن سری را | |||||
صد جا چو قلم میان ببسته | تنگ شکر معسکری را | |||||
ای عشق برادرانه پیش آ | بگذار سلام سرسری را | |||||
ای ساقی روح از در حق | مگذار حق برادری را | |||||
ای نوح زمانه هین روان کن | این کشتی طبع لنگری را | |||||
ای نایب مصطفی بگردان | آن ساغر زفت کوثری را | |||||
پیغام ز نفخ صور داری | بگشای لب پیمبری را | |||||
ای سرخ صباغت علمدار | بگشا پر و بال جعفری را | |||||
پرلاله کن و پر از گل سرخ | این صحن رخ مزعفری را | |||||
اسپید نمیکنم دگر من | درریز رحیق احمری را |