دیوان شمس/مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد
ظاهر
مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد | بشکست دامها را بر لامکان برآمد | |||||
از باده گزافی شد صاف صاف صافی | وز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمد | |||||
جان را چو شست از گل معراج برشد آن دل | آن جا چو کرد منزل آن جاش خوشتر آمد | |||||
در عالم طراوت او یافت بس حلاوت | وز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمد | |||||
زان ماه هر که ماند وین نقش را نخواند | در نقش دین بماند والله که کافر آمد | |||||
ز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم | زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد | |||||
الله اکبر تو خوش نیست با سر تو | این سر چو گشت قربان الله اکبر آمد | |||||
هر جان باملالت دورست از این جلالت | چون عشق با ملولی کشتی و لنگر آمد | |||||
ای شمس حق تبریز دل پیش آفتابت | در کم زنی مطلق از ذره کمتر آمد |