دیوان شمس/مرا چون ناف بر مستی بریدی
ظاهر
مرا چون ناف بر مستی بریدی | ز من چه ساقیا دامن کشیدی | |||||
چنین عشقی پدید آری به هر دم | پدیدآرنده چون ناپدیدی | |||||
دهل پیدا دهلزن چون است پنهان | زهی قفل و زهی این بیکلیدی | |||||
جنون طرفه پیدا گشت در جان | جنون را عقلها کرده مریدی | |||||
هزاران رنگ پیدا شد از آن خم | منزه از کبودی و سپیدی | |||||
دو دیده در عدم دوز و عجب بین | زهی اومیدها در ناامیدی | |||||
اگر دریای عمانی سراسر | در آن ابری نگر کز وی چکیدی | |||||
در آن دکان تو تخته تخته بودی | اگر خود این زمان عرش مجیدی | |||||
در اقلیم عدم ز آحاد بودی | در این ده گر چه مشهور و وحیدی | |||||
همان جا رو چنان ز آحاد میباش | از آن گلشن چرا بیرون پریدی | |||||
بر این سو صد گره بر پایت افتاد | ز فکر وهمی و نکته عمیدی |