دیوان شمس/مرا پرسی که چونی بین که چونم
ظاهر
مرا پرسی که چونی بین که چونم | خرابم بیخودم مست جنونم | |||||
مرا از کاف و نون آورد در دام | از آن هیبت دوتا چون کاف و نونم | |||||
پری زاده مرا دیوانه کردهست | مسلمانان که می داند فسونم | |||||
پری را چهرهای چون ارغوان است | بنالم کارغوان را ارغنونم | |||||
مگر من خانه ماهم چو گردون | که چون گردون ز عشقش بیسکونم | |||||
غلط گفتم مزاج عشق دارم | ز دوران و سکونتها برونم | |||||
درون خرقه صدرنگ قالب | خیال بادشکل آبگونم | |||||
چه جای باد و آب است ای برادر | که همچون عقل کلی ذوفنونم | |||||
ولیک آنگه که جزو آید به کلش | بخیزد تل مشک از موج خونم | |||||
چه داند جزو راه کل خود را | مگر هم کل فرستد رهنمونم | |||||
بکش ای عشق کلی جزو خود را | که این جا در کشاکشها زبونم | |||||
ز هجرت می کشم بار جهانی | که گویی من جهانی را ستونم | |||||
به صورت کمترم از نیم ذره | ز روی عشق از عالم فزونم | |||||
یکی قطره که هم قطرهست و دریا | من این اشکالها را آزمونم | |||||
نمیگویم من این این گفت عشق است | در این نکته من از لایعلمونم | |||||
که این قصه هزاران سالگان است | چه دانم من که من طفل از کنونم | |||||
ولی طفلم طفیل آن قدیم است | که می دارد قرانش در قرونم | |||||
سخن مقلوب می گویم که کردهست | جهان بازگونه بازگونم | |||||
سخن آنگه شنو از من که بجهد | از این گردابها جان حرونم | |||||
حدیث آب و گل جمله شجون است | چه یک رنگی کنم چون در شجونم | |||||
غلط گفتم که یک رنگم چو خورشید | ولی در ابر این دنیای دونم | |||||
خمش کن خاک آدم را مشوران | که این جا چون پری من در کمونم |