دیوان شمس/مرا در خنده میآرد بهاری
ظاهر
مرا در خنده میآرد بهاری | مرا سرگشته میدارد خماری | |||||
مرا در چرخ آوردهست ماهی | مرا بییار گردانید یاری | |||||
چو تاری گشتم از آواز چنگی | نوایش فاش و پیدا نیست تاری | |||||
جهانی چون غباری او برانگیخت | که پنهان شد چو بادی در غباری | |||||
حیاتی چون شرار آن شه برافروخت | که پنهان شد چو سوزی در شراری | |||||
جمال گلستان آن کس برآراست | که پنهان شد چو گل در جان خاری | |||||
دلم گوید که ساقی را تو میگو | که جانم مست آن باقی است باری | |||||
دلم چون آینه خاموش گویاست | به دست بوالعجب آیینه داری | |||||
کز او در آینه ساعت به ساعت | همیتابد عجب نقش و نگاری |