دیوان شمس/مجوی شادی چون در غمست میل نگار
ظاهر
مجوی شادی چون در غمست میل نگار | که در دو پنجه شیری تو ای عزیز شکار | |||||
اگر چه دلبر ریزد گلابه بر سر تو | قبول کن تو مر آن را به جای مشک تتار | |||||
درون تو چو یکی دشمنیست پنهانی | بجز جفا نبود هیچ دفع آن سگسار | |||||
کسی که بر نمدی چوب زد نه بر نمدست | ولی غرض همه تا آن برون شود ز غبار | |||||
غبارهاست درون تو از حجاب منی | همیبرون نشود آن غبار از یک بار | |||||
به هر جفا و به هر زخم اندک اندک آن | رود ز چهره دل گه به خواب و گه بیدار | |||||
اگر به خواب گریزی به خواب دربینی | جفای یار و سقطهای آن نکوکردار | |||||
تراش چوب نه بهر هلاکت چوبست | برای مصلحتی راست در دل نجار | |||||
از این سبب همه شر طریق حق خیرست | که عاقبت بنماید صفاش آخر کار | |||||
نگر به پوست که دباغ در پلیدیها | همیبمالد آن را هزار بار هزار | |||||
که تا برون رود از پوست علت پنهان | اگر چه پوست نداند ز اندک و بسیار | |||||
تو شمس مفخر تبریز چارهها داری | شتاب کن که تو را قدرتیست در اسرار |