دیوان شمس/ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر
ظاهر
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر | دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانهتر | |||||
ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب | آری درآ هر نیم شب بر جان مست بیخبر | |||||
ما را کجا باشد امان کز دست این عشق آسمان | ماندست اندر خرکمان چون عاشقان زیر و زبر | |||||
ای عشق خونم خوردهای صبر و قرارم بردهای | از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر | |||||
در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم | گر در عدم غلطان شوم اندر عدم داری نظر | |||||
ما را که پیدا کردهای نی از عدم آوردهای | ای هر عدم صندوق تو ای در عدم بگشاده در | |||||
هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو | هر دو طفیل هست تو بر حکم تو بنهاده سر | |||||
کاشانه را ویرانه کن فرزانه را دیوانه کن | وان باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بیخطر | |||||
ای عشق چست معتمد مستی سلامت میکند | بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر | |||||
چون دست او بشکستهای چون خواب او بربستهای | بشکن خمار مست را بر کوی مستان برگذر |