دیوان شمس/ما دو سه رند عشرتی جمع شدیم این طرف
ظاهر
ما دو سه رند عشرتی جمع شدیم این طرف | چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف | |||||
از چپ و راست میرسد مست طمع هر اشتری | چون شتران فکنده لب مست و برآوریده کف | |||||
غم مخورید هر شتر ره نبرد بدین اغل | زانک به پستیاند و ما بر سر کوه بر شرف | |||||
کس به درازگردنی بر سر کوه کی رسد | ور چه کنند عف عفی غم نخوریم ما ز عف | |||||
بحر اگر شود جهان کشتی نوح اندرآ | کشتی نوح کی بود سخره غرقه و تلف | |||||
کان زمردیم ما آفت چشم اژدها | آنک لدیغ غم بود حصه اوست وااسف | |||||
جمله جهان پرست غم در پی منصب و درم | ما خوش و نوش و محترم مست طرب در این کنف | |||||
مست شدند عارفان مطرب معرفت بیا | زود بگو رباعیی پیش درآ بگیر دف | |||||
باد به بیشه درفکن در سر سرو و بید زن | تا که شوند سرفشان بید و چنار صف به صف | |||||
بید چو خشک و کل بود برگ ندارد و ثمر | جنبش کی کند سرش از دم و باد لاتخف | |||||
چاره خشک و بیمدد نفخه ایزدی بود | کوست به فعل یک به یک نیست ضعیف و مستخف | |||||
نخله خشک ز امر حق داد ثمر به مریمی | یافت ز نفخ ایزدی مرده حیات متنف | |||||
ابله اگر زنخ زند تو ره عشق گم مکن | پیشه عشق برگزین هرزه شمر دگر حرف | |||||
چون غزلی به سر بری مدحت شمس دین بگو | وز تبریز یاد کن کوری خصم ناخلف |