دیوان شمس/لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا
ظاهر
لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا | تا از لب دلدار شود مست و شکرخا | |||||
تا از لب تو بوی لب غیر نیاید | تا عشق مجرد شود و صافی و یکتا | |||||
آن لب که بود کون خری بوسه گه او | کی یابد آن لب شکربوس مسیحا | |||||
میدانک حدث باشد جز نور قدیمی | بر مزبله پرحدث آن گاه تماشا | |||||
آنگه که فنا شد حدث اندر دل پالیز | رست از حدثی و شود او چاشنی افزا | |||||
تا تو حدثی لذت تقدیس چه دانی | رو از حدثی سوی تبارک و تعالی | |||||
زان دست مسیح آمد داروی جهانی | کو دست نگه داشت ز هر کاسه سکبا | |||||
از نعمت فرعون چه موسی کف و لب شست | دریای کرم داد مر او را ید بیضا | |||||
خواهی که ز معده و لب هر خام گریزی | پرگوهر و روتلخ همیباش چو دریا | |||||
هین چشم فروبند که آن چشم غیورست | هین معده تهی دار که لوتیست مهیا | |||||
سگ سیر شود هیچ شکاری بنگیرد | کز آتش جوعست تک و گام تقاضا | |||||
کو دست و لب پاک که گیرد قدح پاک | کو صوفی چالاک که آید سوی حلوا | |||||
بنمای از این حرف تصاویر حقایق | یا من قسم القهوه و الکاس علینا |