دیوان شمس/قصد سرم داری خنجر به مشت
ظاهر
قصد سرم داری خنجر به مشت | خوشتر از این نیز توانیم کشت | |||||
برگ گل از لطف تو نرمی بیافت | بر مثل خار چرایی درشت | |||||
تیغ زدی بر سرم ای آفتاب | تا شدم از تیغ تو من گرم پشت | |||||
تیغ حجابست رها کن حجاب | بر رخ من گرم بزن یک دو مشت | |||||
وصف طلاق زن همسایه کرد | گفت به خاری زن خود هشت هشت | |||||
گفت چرا هشت جوابش بداد | در عوض زشت بدان قحبه رشت | |||||
بهر طلاقست امل کو چو مار | حبس حطامست و کند خشت خشت | |||||
آتش در مال زن و در حطام | تا برهی ز آتش وز زاردشت | |||||
بس کن و کم گوی سخن کم نویس | بس بودت دفتر جان سر نوشت |