دیوان شمس/فریفت یار شکربار من مرا به طریق
ظاهر
فریفت یار شکربار من مرا به طریق | که شعر تازه بگو و بگیر جام عتیق | |||||
چه چاره آنچ بگوید ببایدم کردن | چگونه عاق شوم با حیات کان و عقیق | |||||
غلام ساقی خویشم شکار عشوه او | که سکر لذت عیش است و باده نعم رفیق | |||||
به شب مثال چراغند و روز چون خورشید | ز عاشقی و ز مستی زهی گزیده فریق | |||||
شما و هر چه مراد شماست از بد و نیک | من و منازل ساقی و جامهای رحیق | |||||
بیار باده لعلی که در معادن روح | درافکند شررش صد هزار جوش و حریق | |||||
روا بود چو تو خورشید و در زمین سایه | روا بود چو تو ساقی و در زمانه مفیق | |||||
گشای زانوی اشتر بدر عقال عقول | بجه ز رق جهانی به جرعههای رقیق | |||||
چو زانوی شتر تو گشاده شد ز عقال | اگر چه خفته بود طایرست در تحقیق | |||||
همیدود به که و دشت و بر و بحر روان | به قدر عقل تو گفتم نمیکنم تعمیق | |||||
کمال عشق در آمیزشست پیش آیید | به اختلاط مخلد چو روغن و چو سویق | |||||
چو اختلاط کند خاک با حقایق پاک | کند سجود مخلد به شکر آن توقیق |