دیوان شمس/فرست باده جان را به رسم دلداری
ظاهر
فرست باده جان را به رسم دلداری | بدان نشان که مرا بینشان همیداری | |||||
بدان نشان که همه شب چو ماه میتابی | درون روزن دلها برای بیداری | |||||
بدان نشان که دمم دادهای از می که خویش | تهی و پر کنمت دم به دم قدح واری | |||||
بگرد جمع مرا چون قدح چه گردانی | چو باده را به گرو بردهای نمیآری | |||||
از آن میی که اگر بر کلوخ برریزی | کلوخ مرده برآرد هزار طراری | |||||
از آن میی که اگر باغ از او شکوفه کند | ز گل گلی بستانی ز خار هم خاری | |||||
چو بیتو ناله برآرم ز چنگ هجر تو من | چو چنگ بیخبرم از نوا و از زاری | |||||
گره گشای خداوند شمس تبریزی | که چشم جادوی او زد گره به سحاری |