دیوان شمس/غیر عشقت راه بین جستیم نیست
ظاهر
غیر عشقت راه بین جستیم نیست | جز نشانت همنشین جستیم نیست | |||||
آن چنان جستن که میخواهی بگو | کان چنان را این چنین جستیم نیست | |||||
بعد از این بر آسمان جوییم یار | زانک یاری در زمین جستیم نیست | |||||
چون خیال ماه تو ای بیخیال | تا به چرخ هفتمین جستیم نیست | |||||
بهتر آن باشد که محو این شویم | کز دو عالم به از این جستیم نیست | |||||
صافهای جمله عالم خورده گیر | همچو درد درد دین جستیم نیست | |||||
خاتم ملک سلیمان جستنیست | حلقهها هست و نگین جستیم نیست | |||||
صورتی کاندر نگین او بدست | در بتان روم و چین جستیم نیست | |||||
آن چنان صورت که شرحش میکنم | جز که صورت آفرین جستیم نیست | |||||
اندر آن صورت یقین حاصل شود | کز ورای آن یقین جستیم نیست | |||||
جای آن هست ار گمان بد بریم | ز آنک بیمکری امین جستیم نیست | |||||
پشت ما از ظن بد شد چون کمان | زانک راهی بیکمین جستیم نیست | |||||
زین بیان نوری که پیدا میشود | در بیان و در مبین جستیم نیست |