دیوان شمس/غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را
ظاهر
غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را | کو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را | |||||
اطلس و دیباج بافد عاشق از خون جگر | تا کشد در پای معشوق اطلس و دیباج را | |||||
در دل عاشق کجا یابی غم هر دو جهان | پیش مکی قدر کی باشد امیر حاج را | |||||
عشق معراجیست سوی بام سلطان جمال | از رخ عاشق فروخوان قصه معراج را | |||||
زندگی ز آویختن دارد چو میوه از درخت | زان همیبینی درآویزان دو صد حلاج را | |||||
گر نه علم حال فوق قال بودی کی بدی | بنده احبار بخارا خواجه نساج را | |||||
بلمه ایهان تا نگیری ریش کوسه در نبرد | هندوی ترکی میاموز آن ملک تمغاج را | |||||
همچو فرزین کژروست و رخ سیه بر نطع شاه | آنک تلقین میکند شطرنج مر لجلاج را | |||||
ای که میرخوان به غراقان روحانی شدی | بر چنین خوانی چه چینی خرده تتماج را | |||||
عاشق آشفته از آن گوید که اندر شهر دل | عشق دایم میکند این غارت و تاراج را | |||||
بس کن ایرا بلبل عشقش نواها میزند | پیش بلبل چه محل باشد دم دراج را |