دیوان شمس/غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
ظاهر
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند | زانک بلندت کند تا بتواند فکند | |||||
قطره آب منی کز حیوان میزهد | لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند | |||||
توده ذرات ریگ تا نشود کوه سخت | کس نزند بر سرش بیهده زخم کلند | |||||
تا نشود گردنی گردن کس غل ندید | تا نشود پا روان کس نشود پای بند | |||||
پس سبقت رحمتی در غضبی شد پدید | زهر بدان کس دهند کوست معود به قند | |||||
برگ که رست از زمین تا که درختی نشد | آتش نفروزد او شعله نگردد بلند | |||||
باش چو رز میوه دار زور و بلندی مجو | از پی خرما بدانک خار ورا کس نکند | |||||
از پی میوه ضعیف رسته درختان زفت | نقش درختان شگرف صورت میوه نژند | |||||
دل مثل اولیاست استن جسم جهان | جسم به دل قایمست بیخلل و بیگزند | |||||
قوت جسم پدید هست دل ناپدید | تا به کی انکار غیب غیب نگر چند چند |