دیوان شمس/عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
ظاهر
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر | آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر | |||||
هر که جز عاشقان ماهی بیآب دان | مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر | |||||
عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت | برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر | |||||
هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ | چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر | |||||
سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی | جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر | |||||
تنگ شکر خر بلاش ور نخری سرکه باش | عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر | |||||
جمله جانهای پاک گشته اسیران خاک | عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر | |||||
ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت | در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر | |||||
چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش | خاک سیه گشت زر خون سیه گشت شیر | |||||
مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا | تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر |