دیوان شمس/عقل بند ره روان و عاشقانست ای پسر
ظاهر
عقل بند ره روان و عاشقانست ای پسر | بند بشکن ره عیان اندر عیانست ای پسر | |||||
عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب | راه از این جمله گرانیها نهانست ای پسر | |||||
چون ز عقل و جان و دل برخاستی بیرون شدی | این یقین و این عیان هم در گمانست ای پسر | |||||
مرد کو از خود نرفتست او نه مردست ای پسر | عشق کان از جان نباشد آفسانست ای پسر | |||||
سینه خود را هدف کن پیش تیر حکم او | هین که تیر حکم او اندر کمانست ای پسر | |||||
سینهای کز زخم تیر جذبه او خسته شد | بر جبین و چهره او صد نشانست ای پسر | |||||
گر روی بر آسمان هفتمین ادریس وار | عشق جانان سخت نیکونردبانست ای پسر | |||||
هر طرف که کاروانی نازنازان میرود | عشق را بنگر که قبله کاروانست ای پسر | |||||
سایه افکندست عشقش همچو دامی بر زمین | عشق چون صیاد او بر آسمانست ای پسر | |||||
عشق را از من مپرس از کس مپرس از عشق پرس | عشق در گفتن چو ابر درفشانست ای پسر | |||||
ترجمانی من و صد چون منش محتاج نیست | در حقایق عشق خود را ترجمانست ای پسر | |||||
عشق کار خفتگان و نازکان نرم نیست | عشق کار پردلان و پهلوانست ای پسر | |||||
هر کی او مر عاشقان و صادقان را بنده شد | خسرو و شاهنشه و صاحب قرانست ای پسر | |||||
این جهان پرفسون از عشق تا نفریبدت | کاین جهان بیوفا از تو جهانست ای پسر | |||||
بیتهای این غزل گر شد دراز از وصلها | پرده دیگر شد ولی معنی همانست ای پسر | |||||
هین دهان بربند و خامش کن از این پس چون صدف | کاین زیانت در حقیقت خصم جانست ای پسر |