دیوان شمس/عقل بند ره روانست ای پسر
ظاهر
عقل بند ره روانست ای پسر | بند بشکن ره عیانست ای پسر | |||||
عقل بند و دل فریب و جان حجاب | راه از این هر سه نهانست ای پسر | |||||
چون ز عقل و جان و دل برخاستی | این یقین هم در گمانست ای پسر | |||||
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست | عشق بیدرد آفسانست ای پسر | |||||
سینه خود را هدف کن پیش دوست | هین که تیرش در کمانست ای پسر | |||||
سینهای کز زخم تیرش خسته شد | در جبینش صد نشانست ای پسر | |||||
عشق کار نازکان نرم نیست | عشق کار پهلوانست ای پسر | |||||
هر کی او مر عاشقان را بنده شد | خسرو و صاحب قرانست ای پسر | |||||
عشق را از کس مپرس از عشق پرس | عشق ابر درفشانست ای پسر | |||||
ترجمانی منش محتاج نیست | عشق خود را ترجمانست ای پسر | |||||
گر روی بر آسمان هفتمین | عشق نیکونردبانست ای پسر | |||||
هر کجا که کاروانی میرود | عشق قبله کاروانست ای پسر | |||||
این جهان از عشق تا نفریبدت | کاین جهان از تو جهانست ای پسر | |||||
هین دهان بربند و خامش چون صدف | کاین زبانت خصم جانست ای پسر | |||||
شمس تبریز آمد و جان شادمان | چونک با شمسش قرانست ای پسر |