دیوان شمس/عطارد مشتری باید متاع آسمانی را
ظاهر
عطارد مشتری باید متاع آسمانی را | مهی مریخ چشم ارزد چراغ آن جهانی را | |||||
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان | ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را | |||||
یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن | دو چشم معنوی باید عروسان معانی را | |||||
یکی چشمیست بشکفته صقال روح پذرفته | چو نرگس خواب او رفته برای باغبانی را | |||||
چنین باغ و چنین شش جو پس این پنج و این شش جو | قیاسی نیست کمتر جو قیاس اقترانی را | |||||
به صفها رایت نصرت به شبها حارس امت | نهاده بر کف وحدت در سبع المثانی را | |||||
شکسته پشت شیطان را بدیده روی سلطان را | که هر خس از بنا داند به استدلال بانی را | |||||
زهی صافی زهی حری مثال می خوشی مری | کسی دزدد چنین دری که بگذارد عوانی را | |||||
الی البحر توجهنا و من عذب تفکهنا | لقینا الدر مجانا فلا نبغی الدنانی را | |||||
لقیت الماء عطشانا لقیت الرزق عریانا | صحبت اللیث احیانا فلا اخشی السنانی را | |||||
توی موسی عهد خود درآ در بحر جزر و مد | ره فرعون باید زد رها کن این شبانی را | |||||
الا ساقی به جان تو به اقبال جوان تو | به ما ده از بنان تو شراب ارغوانی را | |||||
بگردان باده شاهی که همدردی و همراهی | نشان درد اگر خواهی بیا بنگر نشانی را | |||||
بیا درده می احمر که هم بحر است و هم گوهر | برهنه کن به یک ساغر حریف امتحانی را | |||||
برو ای رهزن مستان رها کن حیله و دستان | که ره نبود در این بستان دغا و قلتبانی را | |||||
جواب آنک میگوید به زر نخریدهای جان را | که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را |