دیوان شمس/عشق تو آورد قدح پر ز بلاها
ظاهر
عشق تو آورد قدح پر ز بلاها | گفتم می مینخورم پیش تو شاها | |||||
داد می معرفتش آن شکرستان | مست شدم برد مرا تا به کجاها | |||||
از طرفی روح امین آمد پنهان | پیش دویدم که ببین کار و کیاها | |||||
گفتم ای سر خدا روی نهان کن | شکر خدا کرد و ثنا گفت دعاها | |||||
گفتم خود آن نشود عاشق پنهان | چیست که آن پرده شود پیش صفاها | |||||
عشق چو خون خواره شود وای از او وای | کوه احد پاره شود خاصه چو ماها | |||||
شاد دمی کان شه من آید خندان | باز گشاید به کرم بند قباها | |||||
گوید افسرده شدی بینظر ما | پیشتر آ تا بزند بر تو هواها | |||||
گوید کان لطف تو کو ای همه خوبی | بنده خود را بنما بندگشاها | |||||
گوید نی تازه شوی هیچ مخور غم | تازهتر از نرگس و گل وقت صباها | |||||
گویم ای داده دوا هر دو جهان را | نیست مرا جز لب تو جان دواها | |||||
میوه هر شاخ و شجر هست گوایش | روی چو زر و اشک مرا هست گواها |