دیوان شمس/عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار
ظاهر
عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار | زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار | |||||
عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست | زخم چشم و چشم زخم عاشقان را گوش دار | |||||
آفتابا شرم دار از روی او در ابر رو | ماه تابان از چنان رخ الحذار و الحذار | |||||
چون به لشکرگاه عشق آیی دو دیده وام کن | وانگهان از یک نظر آن وامها را میگزار | |||||
جز خمار باده جان چشم را تدبیر نیست | باده جان از که گیری زان دو چشم پرخمار | |||||
چون تو پای لنگ داری گو پر از خلخال باش | گوش کر را سود نبود از هزاران گوشوار | |||||
گر عصا را تو بدزدی از کف موسی چه سود | بازوی حیدر بباید تا براند ذوالفقار | |||||
دست عیسی را بگیر و سرمه چوب از وی مدزد | تا ببینی کار دست و تا ببینی دست کار | |||||
گر ندانی کرد آن سو زیرزیرک مینگر | نی به چشم امتحانی بل به چشم اعتبار | |||||
زانک آن سو در نوازش رحمتی جوشیده است | شمس تبریزیش گویم یا جمال کردگار |