دیوان شمس/طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را
ظاهر
طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را | لابه گری میکنمت راه تو زن قافله را | |||||
مست و خوش و شاد توام حامله داد توام | حامله گر بار نهد جرم منه حامله را | |||||
هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر | هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را | |||||
میکشد آن شه رقمی دل به کفش چون قلمی | تازه کن اسلام دمیخواجه رها کن گله را | |||||
آنچ کند شاه جفا آبله دان بر کف شه | آنک بیابد کف شه بوسه دهد آبله را | |||||
همچو کتابیست جهان جامع احکام نهان | جان تو سردفتر آن فهم کن این مسله را | |||||
شاد همیباش و ترش آب بگردان و خمش | باز کن از گردن خر مشغله زنگله را |