دیوان شمس/طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
ظاهر
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری | دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری | |||||
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود | که تا به واسطه آن دلی به دست آری | |||||
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی | قبول حق نشود گر دلی بیازاری | |||||
بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور | که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری | |||||
هزار بدره زرگر بری به حضرت حق | حقت بگوید دل آر اگر به ما آری | |||||
که سیم و زر بر ما لاشیست بیمقدار | دلست مطلب ما گر مرا طلبکاری | |||||
ز عرش و کرسی و لوح قلم فزون باشد | دل خراب که آن را کهی بنشماری | |||||
مدار خوار دلی را اگر چه خوار بود | که بس عزیر عزیزست دل در آن خواری | |||||
دل خراب چو منظرگه اله بود | زهی سعادت جانی که کرد معماری | |||||
عمارت دل بیچاره دو صدپاره | ز حج و عمره به آید به حضرت باری | |||||
کنوز گنج الهی دل خراب بود | که در خرابه بود دفن گنج بسیاری | |||||
کمر به خدمت دلها ببند چاکروار | که برگشاید در تو طریق اسراری | |||||
گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت | شوی تو طالب دلها و کبر بگذاری | |||||
چو همعنان تو گردد عنایت دلها | شود ینابع حکمت ز قلب تو جاری | |||||
روان شود ز لسانت چو سیل آب حیات | دمت بود چو مسیحا دوای بیماری | |||||
برای یک دل موجود گشت هر دو جهان | شنو تو نکته لولاک از لب قاری | |||||
وگر نه کون و مکان را وجود کی بودی | ز مهر و ماه و ز ارض و سمای زنگاری | |||||
خموش وصف دل اندر بیان نمیگنجد | اگر به هر سر مویی دو صد زبان داری |