دیوان شمس/طرب ای بحر اصل آب حیات
ظاهر
طرب ای بحر اصل آب حیات | ای تو ذات و دگر مهان چو صفات | |||||
اه چه گفتم کجاست تا به کجا | کو یکی وصف لایق چو تو ذات | |||||
هر که در عشق روت غوطی خورد | ریش خندی زند به هست و فوات | |||||
شرق تا غرب شکرین گردد | گر نماید بدو شکرت نبات | |||||
جان من جام عشق دلبر دید | لعل چون خون خویش گفت کههات | |||||
جان بنوشید و از سرش تا پای | آتشی برفروخت از شررات | |||||
مست شد جان چنان که نشناسد | خویشتن را ز می جز از طاعات | |||||
بانگ آمد ز عرش مژده تو را | که ز من درگذشت نور عطات | |||||
مژده از بخششی که نتوان یافت | به دو صد سال خون چشم و عنات | |||||
که به هر قطره از پیاله او | مرده زنده شود عجوز فتات | |||||
گرش از عشق دوست بو بودی | کی نگوسار گشتی هرگز لات | |||||
چون شدی مست او کجا دانی | تو رکوع و سجود در صلوات | |||||
چونک بیخود شدی ز پرتو عشق | جسم آن شاه ماست جان صلات | |||||
چو بمردی به پای شمس الدین | زنده گشتی تو ایمنی ز ممات | |||||
داد مخدوم از خداوندیش | بهر ملک ابد مثال و برات |