دیوان شمس/صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری)
  صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری قمرا می‌رسد تو را که به خورشید بنگری  
  همه عالم چو جان شود همگی گلستان شود شکم خاک کان شود چو تو بر خاک بگذری  
  تن من همچو رشته شد به دلم مهر کشته شد چو به سر این نوشته شد نبود کار سرسری  
  چو سحر پرده می‌درد تو پس پرده می‌روی چو به شب پرده می‌کشد تو به شب پرده می‌دری  
  صنما خاک پای خود تو مرا سرمه وام ده که نظر در تو خیره شد که تو خورشیدمنظری  
  رخ خوبان این جهان همه ابرست و تو مهی سر شاهان این جهان همه پایست و تو سری  
  چو درآمد خیال تو مه نو تیره شد بگفت چه عجب گر تو روشنی که از او آب می‌خوری