دیوان شمس/صلا یا ایها العشاق کان مه رو نگار آمد
ظاهر
صلا یا ایها العشاق کان مه رو نگار آمد | میان بندید عشرت را که یار اندر کنار آمد | |||||
بشارت می پرستان را که کار افتاد مستان را | که بزم روح گستردند و باده بیخمار آمد | |||||
قیامت در قیامت بین نگار سروقامت بین | کز او عالم بهشتی شد هزاران نوبهار آمد | |||||
چو او آب حیات آمد چرا آتش برانگیزد | چو او باشد قرار جان چرا جان بیقرار آمد | |||||
درآ ساقی دگرباره بکن عشاق را چاره | که آهوچشم خون خواره چو شیر اندر شکار آمد | |||||
چو کار جان به جان آمد ندای الامان آمد | که لشکرهای عشق او به دروازه حصار آمد | |||||
رود جان بداندیشش به شمشیر و کفن پیشش | که هرک از عشق برگردد به آخر شرمسار آمد | |||||
نه اول ماند و نی آخر مرا در عشق آن فاخر | که عاشق همچو نی آمد و عشق او چو نار آمد | |||||
اگر چه لطف شمس الدین تبریزی گذر دارد | ز باد و آب و خاک و نار جان هر چهار آمد |