دیوان شمس/صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود
ظاهر
صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود | در پاکبازان ای پسر فیض و خداخویی بود | |||||
خود عاقبت اندر ولا نی بخل ماند نی سخا | اندر سخا هم بیشکی پنهان عوض جویی بود | |||||
هست این سخا چون سیر ره وین بخل منزل کردنت | در کشتی نوح آمدی کی وقف و رهپویی بود | |||||
حاصل عصای موسوی عشقست در کون ای روی | عین و عرض در پیش او اشکال جادویی بود | |||||
یک سو رو از گرداب تن پیش از دم غرقه شدن | زیرا بقا و خرمی زان سوی شش سویی بود | |||||
خود را بیفشان چون شجر از برگ خشک و برگ تر | بی رنگ نیک و رنگ بد توحید و یک تویی بود | |||||
ره رو مگو این چون بود زیرا ز چون بیرون بود | کی شیر را همدم شوی تا در تو آهویی بود | |||||
خاموش کاین گفت زبان دارد نشان فرقتی | ور نی چو نان خاید فتی کی وقت نان گویی بود |