دیوان شمس/صدایی کز کمان آید نذیریست
ظاهر
صدایی کز کمان آید نذیریست | که اغلب با صدایش زخم تیریست | |||||
مثر را نگر در آب آثار | کاثر جستن عصای هر ضریریست | |||||
پس لا تبصرونت تبصرونیست | بصر جستن ز الهام بصیریست | |||||
تو هر چه داری نه جویانش بودی | طلبها گوش گیری و بشیریست | |||||
چنان کن که طلبها بیش گردد | کثیرالزرع را طمع وفیریست | |||||
مشو نومید از ظلمی که کردی | که دریای کرم توبه پذیریست | |||||
گناهت را کند تسبیح و طاعات | که در توبه پذیری بینظیریست | |||||
شکسته باش و خاکی باش این جا | که میجوید کرم هر جا فقیریست | |||||
کرم دامن پر از زر کرد و آورد | که تا وا میخرد هر جا اسیریست | |||||
عزیزی بخشد آن کس را که خواریست | بزرگی بخشد آن را که حقیریست | |||||
که هستی نیستی جوید همیشه | زکات آن جا نیاید که امیریست | |||||
ازیرا مظهر چیزیست ضدش | از این دو ضد را ضد خود ظهیریست | |||||
تو بر تخته سیاهی گر نویسی | نهان گردد که هر دو همچو قیریست | |||||
بود فرقی ز تری تا ترست خط | چو گردد خشک پنهان چون ضمیریست | |||||
خمش کن گر چه شرحش بیشمارست | طبیعتها عدو هر کثیریست |